سلام امروز یه حالی از حسین گرفتم که هنوزم خوشحالم رفته بودم آژانس که یه سرویس خورد برم هتل مهران رفتم اونجا دیدم یه زن و شوهر که ترک بودن رو باید میبردم اماکن چون مدرکی نیاورده بودن که ثابت کنه زن و شوهرن اینا که سوار ماشین شدن دیدم بلد نیستن فارسی حرف بزنن ، هتل بابا بزرگ حسین هم نزدیک همین هتلست زنگ زدم محمد(داداش حسین) گفتم اگه بیکاری بیا بریم اینا بلد نیستن فارسی حرف بزنن تو براشون ترجمه کن که گفت من باید تو هتل باشم بعد گف بزار بگم حسین بیاد تو هتله منم گفتم نه دستت درد نکنه یکی رو پیدا میکنم محمد که نمیدونه بین ما چی اتفاقی افتاده حالا فک کنین محمد بره اینو به حسین بگه ، اون چی میخواد جواب بده
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
سلام امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه و مثل من نباشین من این وبلاگو فقط برای درد و دل کردن ساختم و هیچ منظور دیگه ای هم نداشتم چون یه وبلاگه دیگه هم دارم و آدرسشم تو پیوندهام با نام آبی هست خوشحال میشم به اونم سر بزنید البته یکم استقلالیه اومدم بگم ازتون خواهش میکنم به پاتون میافتم با دوستاتون طوری باشین که اگه یه روز یه کاری کرد مثل حسین (حالا حسینو بعدا معرفی میکنم) از خودتون و رفتارتون پشیمون نشین (به خدا منم فک نمیکردم حسین با من این کارو بکنه) مرسی از حضورتون ببخشید سرتونو به درد آوردم
Home
|